دلــــانــــه
حج+آب
از دو کلمه (حج+آب) درست شده است.
حج مایه حیات توحیدی مؤمن است و آب مایه حیات مادی مؤمن است!
کسی که از حجاب فاصله میگیرد یعنی مرده متحرک است!!!
چون از دو مایه حیات استفاده نمیکند!(چه زن باشد چه مرد!)
یعنی اینو ایرانیا ساختن یا نه !!!!
همین دیروز بود
همین دیروز بود ، زنگ مهر را نواختیم و مدرسه ای
ساختیم ، در محله ی عشق ، خیابان عقیده ،
کوچه مهربانی ، با سقفی از خورشید ، آجرهایش ستاره ،
ملاتش روشــنایی ، مالامال از اندیشه های بلند، لبریز
از شور و شعــور ، پر از سـرود عطوفـت
و آنگاه اول روز حضور شادمان در کلاس ، ورود خانم معلم ،
برپا و برجا ،بفرماها و .... آمدیم و رفتیم ، آمدیم و خواندیم،
آمدیم و آموختیم ، آمدیم و شنیدیم ، آمدیم و دیدیم ، آمدیم
و فهمیدیم وآمدیم و ماندیم ، نه خودمان که دلمان ،
در کلاسی که بوی خدا می دادآموختیم که ) تشکر (کنیم
از خدا ، پدر و مادر، معلمین و هر کسی که دلسوز ما
بود رقابت ها و رفاقت ها، صحبت ها و مراسم جای
خود را داشت .
تا چشم گشودیم آن آغاز به پایان آمده بود و ما به ایستگاه
تابستان رسیدیم، که می ایستیم نه برای همیشه، که
برای آغاز حرکتی با شکوه تر، گرد خستگی راه ستانیم، روح
و جسممان را به آرامش رسانیم و دوباره از آغاز
می دانم وقتی مهر سال بعد تو را می بینم با خود
خواهم گفت :
ماشاء ا... چقدر بزرگ شده ای ! اما نه به سال نه به جسم ،
که به عقل و شعور ، نه به قد و قامت که به احساس و فهم
می دانم قطره ای، دریا خواهی شد. جویباری ، رود خروشان
خواهی گردید و آن قدر وسعت خواهی یافت که تبلور
اندیشه های بزرگ شوی . می دانم بزرگ خواهی شد ،
بزرگ خواهی شد ، می دانم که تو ایمان داری و می دانی و آن
گاه با تو حرف خواهم زد و حرف خواهم شنید، از زندگی و
رسم خوشایند آن
خیلی چاق بود
خیلی چاق بود،پای تخته که میرفت کلاس پرمیشد از نجوا،تخته را که پاک میکرد،
بچه ها ریسه میرفتند و او باصورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخندمیزد.
آن روز معلم با تاخیر وارد کلاس شد،کلاس غلغله بود.
یکی گفت اجازه؟
گلابی بازم دیرکرده
و
شلیک خنده کلاس را پر کرد :
معلم برگشت،چشمانش پر از اشک بود ، و آرام و بیصدا
آگهی ترحیم را بر سینه سرد دیوار چسباند ...